سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقی؟؟!!


مدتیست

دست و پا چلفتی شده ام

حواسم پرت است

با خودکار بدون جوهر

شعر مینویسم

و در قفسه ی کتاب هایم

یک جفت کبوتر

آب و واژه میخورند

همین دیروز

باران که میبارید

با کفش های لنگه به لنگه

در خیابان

پرواز میکردم

و جای کرایه

به راننده تاکسی

آدرس محله ای در اردیبهشت را دادم

خلاصه مدتیست

هر کاری میکنم

میگویند:

عاشقی؟!




ادامه مطلب

[ جمعه 98/5/4 ] [ 12:55 عصر ] [ silver storm ]

پرواز را بیاموز

 

وقتی راه رفتن را آموختی،دویدن را بیاموز؛و دویدن را که آموختی،پرواز را...

راه رفتن بیاموز؛زیرا راه هایی که میروی جزئی از تو میشود و سرزمین هایی که میپیمایی بر مساحت پیش روی تو می افزاید...

دویدن بیاموز؛چون هرچیزی را که بخواهی دور و هرقدر که زود باشی دیر است...

و پرواز را یاد بگیر،نه برای اینکه از زمین جدا باشی؛برا یآنکه به اندازه فاصله زمین تا اسمان گسترده شوی!

من...

راه رفتن را از یک سنگ...

دویدن را از یک کرم خاکی...

و پرواز را از یک درخت آموختم...!!!

باد ها از رفتن به من چیزی نگفتند زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمیشناختند...




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 97/4/14 ] [ 9:4 عصر ] [ silver storm ]