سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خیال

آسمان باز دلش گرفته، و آرام آرام گریه میکند
تمام احساسش را به زمین میدهد
خودم را با قطره های اشکش خیس میکنم
آهسته آهسته در خیابان های آب گرفته اطراف قدم میزنم
قدم ها را با دقت درون چاله های آب میگزارم
سرم را بالا میگیرم ، اشک هایش سر تا پایم را خیس میکند
هوا سرد است ولی فقط دستانم این را میفهمد
دستان تک مانده یخ زده ، با یک ها، دلشان را گرم میکنم
همراه با قطار افکار به راهم ادامه میدهم ، در زمان غرق میشوم
آری دیگر هیچ چیز را نمیفهمم ، گذر ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت ها
دیگر برایم مفهومی ندارد
گاه لبخندی بر لبانم نقش میبندد، اما چه سود گذراست
من هم باید بگذرم از خیالات و خیابان ها
عابران مثل قطار های بخار در حال حرکتند
چرا به اطراف توجه نمیکنند؟
به مروارید های نرمی که بر صورتشان میخورد
به بوی چمن ،گل خیس
به موج  قدم هایشان درون آب
آه ای باران، چقدر زیبایی
از سرمای دل انگیزت درون قلبم گرم گرم است
خودم را میبینم کنار شومینه
به آتش خیره شدم ، فقط جای یک فنجان چای گرم خالیست
من آزاد آزادم، بال های خیالم به من اجازه حبس شدن را نمیدهند
چه دنیای زیبایست خیال
کاش میشد ماند در انجا ، در ها را بست و از هر چه بدی بود دور ماند
آه باز هم خیال، واقعیت مثل سنگی بر سرم میخورد
باید بروم، در دنیای خیالم را قفل میکنم
امن امن است




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 97/12/9 ] [ 10:35 عصر ] [ silver storm ]