سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لطفاً...


برای شادی روحم… کمی غــزل، لطفاً


دلم پر از غم و درد است… راهِ حل لطفاً


همیشه کام مـــــرا تلخ می کند دنیـا…


به قدرِ تلخیِ دنیــــای تان… عسل لطفاً


مرا به حالِ خودم ول کنیـــــد آدم هـا…


فقـــــط برای دمی… گریـــــه لااقـل ،لطفاً


کسی میان شما عشق را نمــــی فهمد…


ادا…دروغ… بس است این همــه دغل لطفاً


کجاست کوه کنـــــی تا نشان دهد اصلاً…


به حرف نیست که عاشق شدن… عمل لطفاً


به زور آمـــــده بودم… به اختیـار مــــرا…


ببر به آخرِ دنیـــــا… از ایـن محــــل لطفاً


نمانده راهِ زیادی… کنــــار قبرستـــــان


پیاده میشوم اینجا همیـن بغل لطفاً




ادامه مطلب

[ سه شنبه 99/1/26 ] [ 5:55 عصر ] [ silver storm ]

خوبم...

 

من آرامم .. .

فقط کمی بی حوصله ام …

آسمان روی سرم سنگینی می کند …

تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد …

هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم

باز سر از کوچه دلتنگی در می آورم …

من خوبم …

اما تو باور نکن




ادامه مطلب

[ دوشنبه 98/6/25 ] [ 7:39 عصر ] [ silver storm ]

دوست داشتن...

 

 

"دوست داشتن" عضوی از بدن است.

درست است که همه فورا به فکر "قلب" می افتند ولی من می گویم که "دوست داشتن" دندان آدم است!!!

دندان جلویی که هنگام لبخند برق میزند ...

 تصور کنید روزی را که "دوست داشتن" آدم درد می کند!

آرام و قرار را از آدم میگیرد!

غذا از گلویت پایین نمیرود،

شبها را تا صبح به گریه مینشینی...

آن قدر مقاومت میکنی تا یک روز می بینی راهی نداری جز اینکه دندان "دوست داشتن" ات را بکشی و بیاندازی دور!

 دندان دوست داشتن را که کشیده باشی، حالت خوب است،

راحت میخوابی،

راحت غذا میخوری و شبها دیگر گریه ات نمیگیرد ولی...

همیشه جای خالی اش هست،

حتی وقتی از ته دل می خندی...




ادامه مطلب

[ شنبه 98/5/26 ] [ 9:58 عصر ] [ silver storm ]

گرگ و میش غربت

هرگز غروب غربت را ندیده ای
آن زمان که گرگ و میش افق
غمی جانکاه را بر ظرف شیشه ای شفاف سینه ات روانه می کند
در اعماق نا خوداگاه تخیل های کودکی و نوجوانیت
داغی عظیم
از دلتنگی لحظه های ناب
خانه می کند
نسیمی سوزان در تیهه ای خشک
امواج گیسوان ژولیده ات را
شانه می کند
حالا مرغ آوازه خوان دل
در تنگنای دلتنگیهای سینه ات
با بغض و درد و آه
آشیانه می کند
دلواپس که می شوی
غمی عظیم دلت را فرو می بلعد
می خواهی از فرط غریبی و آهی که در گلویت گره خورده
به دور از گوش هایی که گلایه وار
گریه ها را با انگشت اشاره
نشانه میکنند
فریادی به بلندای قله ی سکوت
آواز درد را
بیهوده سر دهی
تنها قلم نویس همین واژه های گنگ
آرام بخش لحظه ی مجنونیت شود




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 97/12/9 ] [ 10:31 عصر ] [ silver storm ]