پشیمانی بد بوده
در هر کجای نا کجا آبادی و در هر شرایط خوب یا تاسف بار
پشیمانی بد بوده از کودکی
تا به امروز که همه میگویند
خانم شده ای!
چه آن زمان که پشیمان میشدیم که چرا از وقت شیطنت هایمان زدیم و در آغوش مادر کز کردیم که ای کاش امشب خانه ی مادربزرگ را ترک نمیکردیم...
آن زمان هایی که مشق های دبستان را با عجله میتوشتیم تا برنامه موردعلاقه یمان را ببینیم و بعد مادر همه را پاک میکرد تا دوباره از اول بنویسیم و پشیمانی بعدش...
آن زمان هایی که به جای هنر و موسیقی و نقاشی و علاقه های رویاییمان آرزو های نرسیده ی خانواده هایمان را به حقیقت رساندیم و شاگرد اول شدیم و شدیم و شدیم...
و همیشه چشم به هنرستان ماندیم و ماندیم و باز هم پشیمان
وپشیمان
و پشیمان
چه آن پشیمانی های خسته ی کودکی و نوجوانیمان
چه امروز که انتظار با دلمان گره ی کور خورده...
که پشیمانیم از دوست داشتن زیادیمان
توجه های بی اندازه یمان
گذشتن های بی جایمان
آنقدر بخشیدیم و تنها
دل دلتنگمان را در آغوش کشیدیم
و او آرام خوابید
آنقدر گذشتیم
و بیکسیمان را در کوله پشتی های رنگی رنگیمان جا کردیم
و او دور شد و شد
و ما باز هم پشیمااان
و پشیمان
چه بگویم؟
پشیمانی همیشه بد بوده
حتی سخت تر از اشک هایی که صورتمان را سوزاند و گردن هایمان را گرم تر از چشمهایش کرد...
پشیمانی همیشه بد بوده
از کودکی تا به امروز که همه میگویند
خانم شده ای...
(فرنوش رضایی)
ادامه مطلب