سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تو رفتی...

 

تو دستت را تکان دادی، هوا لبریزِ ماتم شد

نگاهت را که چرخاندی، نگاهم نقشی از غم شد
 

همان آنی که رویت را به سمت راه گرداندی

شکستم، زانوانم سست شد، پشتم کمی خم شد

قدم برداشتی، با هر قدم بیمارتر گشتم

قدم برداشتی، مُردم، قیامت شد، جهنم شد

جدایی نم‌ نمک جانِ مرا از من گرفت اما

نفس‌هایی که می‌آید مرا زجر دمادم شد

نفس جاری است اما من… عمیقاً مرده‌ام در خود

خدا لعنت کند… از هر چه ترسیدم مجسم شد

پس از تو هیچ لبخندی، مرا بیخود نکرد از خود

پس از تو دیگر آن دیوانه‌ی سابق نخواهم شد

میانِ تارِ موهایت، جهانی ساختم اما

تو رفتی و از آغوشم، شکوهِ یک جهان کم شد




ادامه مطلب

[ سه شنبه 99/1/26 ] [ 5:59 عصر ] [ silver storm ]

دوست داشتن...

 

 

"دوست داشتن" عضوی از بدن است.

درست است که همه فورا به فکر "قلب" می افتند ولی من می گویم که "دوست داشتن" دندان آدم است!!!

دندان جلویی که هنگام لبخند برق میزند ...

 تصور کنید روزی را که "دوست داشتن" آدم درد می کند!

آرام و قرار را از آدم میگیرد!

غذا از گلویت پایین نمیرود،

شبها را تا صبح به گریه مینشینی...

آن قدر مقاومت میکنی تا یک روز می بینی راهی نداری جز اینکه دندان "دوست داشتن" ات را بکشی و بیاندازی دور!

 دندان دوست داشتن را که کشیده باشی، حالت خوب است،

راحت میخوابی،

راحت غذا میخوری و شبها دیگر گریه ات نمیگیرد ولی...

همیشه جای خالی اش هست،

حتی وقتی از ته دل می خندی...




ادامه مطلب

[ شنبه 98/5/26 ] [ 9:58 عصر ] [ silver storm ]