سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگرانی...

عاشق که شدی در هیجانی، نگرانی

عشق است و تو هستی و جهانی نگرانی

عاشق که شدی فرق ندارد که کجا، کی

یا اینکه برای چه کسانی نگرانی

تا زمزمه ی زخمی یک برگ بیاید

بر بال نسیمش ننشانی، نگرانی

در باغ اگر چهچهه ی چلچله ای هست

آن را به درختی نرسانی، نگرانی

یک روز می آیی به خودت؛ خسته ترینی

پیری و شده تازه جوانی نگرانی

تا خواب که آشفته شود از تب و تابش؟

اینبار که افتاد به جانی نگرانی

عاشق که شدی فرق ندارد که کجا؟ کی؟

تا صبح قیامت نگرانی نگرانی




ادامه مطلب

[ شنبه 99/2/13 ] [ 4:40 عصر ] [ silver storm ]

تو رفتی...

 

تو دستت را تکان دادی، هوا لبریزِ ماتم شد

نگاهت را که چرخاندی، نگاهم نقشی از غم شد
 

همان آنی که رویت را به سمت راه گرداندی

شکستم، زانوانم سست شد، پشتم کمی خم شد

قدم برداشتی، با هر قدم بیمارتر گشتم

قدم برداشتی، مُردم، قیامت شد، جهنم شد

جدایی نم‌ نمک جانِ مرا از من گرفت اما

نفس‌هایی که می‌آید مرا زجر دمادم شد

نفس جاری است اما من… عمیقاً مرده‌ام در خود

خدا لعنت کند… از هر چه ترسیدم مجسم شد

پس از تو هیچ لبخندی، مرا بیخود نکرد از خود

پس از تو دیگر آن دیوانه‌ی سابق نخواهم شد

میانِ تارِ موهایت، جهانی ساختم اما

تو رفتی و از آغوشم، شکوهِ یک جهان کم شد




ادامه مطلب

[ سه شنبه 99/1/26 ] [ 5:59 عصر ] [ silver storm ]