من بی تو...
رنگ اشکم بی تو دارد ارغوانی می شود
سرفه هایم تازگیها آنچنانی می شود
انتظارت کار دارد دست چشمم میدهد
رفته رفته عینکم ته استکانی می شود
هرچه غم بود از دلم با اشک بیرون شد ولی
خاطراتت پشت پلکم بایگانی می شود
ادامه مطلب
رنگ اشکم بی تو دارد ارغوانی می شود
سرفه هایم تازگیها آنچنانی می شود
انتظارت کار دارد دست چشمم میدهد
رفته رفته عینکم ته استکانی می شود
هرچه غم بود از دلم با اشک بیرون شد ولی
خاطراتت پشت پلکم بایگانی می شود
تو دستت را تکان دادی، هوا لبریزِ ماتم شد
نگاهت را که چرخاندی، نگاهم نقشی از غم شد
همان آنی که رویت را به سمت راه گرداندی
شکستم، زانوانم سست شد، پشتم کمی خم شد
قدم برداشتی، با هر قدم بیمارتر گشتم
قدم برداشتی، مُردم، قیامت شد، جهنم شد
جدایی نم نمک جانِ مرا از من گرفت اما
نفسهایی که میآید مرا زجر دمادم شد
نفس جاری است اما من… عمیقاً مردهام در خود
خدا لعنت کند… از هر چه ترسیدم مجسم شد
پس از تو هیچ لبخندی، مرا بیخود نکرد از خود
پس از تو دیگر آن دیوانهی سابق نخواهم شد
میانِ تارِ موهایت، جهانی ساختم اما
تو رفتی و از آغوشم، شکوهِ یک جهان کم شد
برای شادی روحم… کمی غــزل، لطفاً
دلم پر از غم و درد است… راهِ حل لطفاً
همیشه کام مـــــرا تلخ می کند دنیـا…
به قدرِ تلخیِ دنیــــای تان… عسل لطفاً
مرا به حالِ خودم ول کنیـــــد آدم هـا…
فقـــــط برای دمی… گریـــــه لااقـل ،لطفاً
کسی میان شما عشق را نمــــی فهمد…
ادا…دروغ… بس است این همــه دغل لطفاً
کجاست کوه کنـــــی تا نشان دهد اصلاً…
به حرف نیست که عاشق شدن… عمل لطفاً
به زور آمـــــده بودم… به اختیـار مــــرا…
ببر به آخرِ دنیـــــا… از ایـن محــــل لطفاً
نمانده راهِ زیادی… کنــــار قبرستـــــان
پیاده میشوم اینجا همیـن بغل لطفاً
ارزششو داشته باشید
وقتی یکی هر چند وقت حالتو می پرسه
وقتی یکی بی دلیل زنگ می زنه
وقتی پیشِت می شینه سر صحبت رو باز می کنه
وقتی سلامش خشک و خالی نیست و پرِ قربون صدقه است
وقتی یکی هوا تو داره
وقتی میگه چائیت سرد نشه
وقتی میگه نبینم غم تو
فدا سرت … اینا یعنی برام ارزش داری مهمی …
برای دیگران ارزش قائل شیم
در حقیقت برای خودمون ارزش قائل شدیم
ارزششو داشته باشیم
بر جاده ی خاطرات قدم بر می دارم
و بر جای دستانت بر جای جای خانه بوسه میزنم
به یاد میآورم شادی و غم لحظه هایمان را
گاهی خاطرات چه بی رحم میشوند
زانوانم تاب نبودت را ندارد،کوه استوار زندگیم...
لحظات برایم رنگ میگیرند
و در سیل ای کاش های ذهن خود غرق میشوم
قلم به دست میگیرم
و دلتنگیم را فریاد میزنم...
دلتنگم...
دلتنگ لحظه ای که سر بر زانوانت میگذاشتم ،من بودم و دست های نوازشگر تو...
دلتنگ لحظه های دوتایی و شیطنت های من و صبوری های تو...
دلتنگ نگاه مهربانت و خنده های از ته دل...
دلتنگ گرمی آغوشت و زمزمه ی آرامت در گوشم که نمیگذاری قدمی از تو دور شوم...
هم قدم و همراه لحظه هایم...
ببین تنهایی لحظاتم را...
ببین خنده هایی که گوش آسمان را کر میکرد،فراموش شدند با نبودنت
ببین لحظه هایم بی وجودت رنگ غم گرفته
آبی آسمان زندگیم بی رنگ شده
به تو نیاز دارم تا دوباره جان بگیرم...
به دست های مهربانت
به نگاه های گرمت
به آغوش پر مهرت
وزمزمه های امیدوارانه ات
مرد گذشته و آینده ام
کوه استوار زندگی من...
از تقدیر گله مندم
اما از تو آموخته ام که رضای او را ارجه بر رضایت خود بدانم ...
ولی با دل تنگ خود چه کنم؟
با آسمان همیشه ابری چشمانم چه کنم؟
زندگی میکنم با تک تک خاطراتت،زندگی من...
کاش آدم ها می دانستند که در هر دیدار
یک تکه از یکدیگر را با خود می برند…
عده ای فقط غم هایشان را به ما می دهند!
و چقدر اندک هستند
آدم های سخاوتمندی که وقتی به خانه بر می گردی،
می بینی تکه های شادی هایشان را
در مشت های تو جا گذاشته اند...
دفتر خاطراتم بیمار است
غم مینویسد لحظاتم را
بغض مینویسد شادیم را
اشک میکشد لبخندم را
فریادم را سکوت میپندارد
سکوتی در پرتگاه هیاهوی
تنهایم مینویسد در آشوب شهر
شکسته بال مینویسد در اوج پروازم
دفتر خاطراتم بیمار نیست....
به گمانم معنای خوب بودم هایم را فهمیده....
(silver storm)