سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رها...

 

بگیر از من این هردو فرمانده را

"دل عاشق" و "عقل درمانده" را

 

اگر عشق با ماست ؛ این عقل چیست؟

بکُش! هم پدر هم پدر خوانده را

 

تو کاری کن ای مرگ ! اکنون که خلق

نخواهند مهمان ناخوانده را

 

در آغوش خود "بار دیگر" بگیر

من این موج از هر طرف رانده را

 

شب عاشقی رفت و گم کرده ام

در شیشه ی عطر وامانده را ...

 

فاضل نظری




ادامه مطلب

[ جمعه 99/3/9 ] [ 11:19 عصر ] [ silver storm ]

یک نفر باید باشد...

یک نفر باید باشد که

بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی

تمام حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری

از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند

و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند

حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال می شوی!

یک نفر که وقتی تو دهن باز کردی نگوید آره می دانم، 

اصلا یک نفر باشد که هیچ چیز نداند

یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد...

یک نفر که وقتی برایش تعریف میکنی که کارم دارد به جاهای باریک می کشد،

پوزخند نزند، به شوخی نگیرد

جدی بگیرد، خیلی هم جدی بگیرد،

آنقدر که یک سیلی جانانه مهمانت کند و با تمام قدرت اش بزند زیر گوشت

یک نفر که تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد،

مثل همه ی آنهایی که خود را علامه دهر می دانند نباشد!

وقتی که برایش تعریف میکنی دستپاچه شود، گوش بدهد،

برایت فتوای ابوموسی اشعری صادر نکند،

راه کار ندهد، فقط گوش کند ..

یک نفر که بداند این چیزهایی که تو تعریف میکنی جواب منطقی ندارد،

اصلا منطق در مقابل این حرف ها بیچاره است

خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند صرفا برای اینکه دردشان آرام بگیرد

بعضی آدم ها درونشان روی کمربند زلزله است،

گاهی حرف می زنند تا ویرانی زلزله درونشان را به تعویق بیاندازند

حرف زدن گاهی مُسکن است،

آدم ها گاهی حرف می زنند نه برای اینکه چیزی بشنوند، نه اینکه کمک بخواهند

حرف می زنند که ویران نشوند

حرف می زنند که آرام بگیرند

مانند کسی که خود می داند چه روزی قرار است بمیرد، آرام می گیرند.

به قول آن رفیقمان که می گفت :

حرف هایی در دلم هست که حاضرم فقط به کسی بگویمشان که قرار است فردا بمیرد ...

همین.

پویان_اوحدی




ادامه مطلب

[ یکشنبه 98/12/18 ] [ 10:1 عصر ] [ silver storm ]

کوچ پاییز،یلدای چشم ها

امشب یلداست. شبی که پاییز، درهر ثانیه از تو رد می شود و می گذرد.

برگ های رقصان پاییز از دور نظاره گر چشمانت هستند و آرام می نگرند تا ببینند چگونه برای‎شان دست تکان می دهی.

خیلی تلاش نکن.

پلک پاییز سنگین شده و دارد در خواب زمستانی فرو می‎رود.

می بینی، تنها همین چند دقیقه ناقابل می تواند از یک شب عادی و همیشگی تو، یلدا بسازد؛یادمان باشد با آمدن زمستان، مشعل باهم بودن را روشن بگذاریم تا سردی فاصله ها به خانه ها راه نیابد.

یلداست.

شبی که پاییز، درهر ثانیه از تو رد می شود و می گذرد.

می دانی که تا نوروز تنها نود روز باقی است و تو در فصل سپید سرما، دلگرم آینده ای هستی که بهاران است.

با اشعار گرم حافظ، خود را برای زمستان سرد بیمه می کنی؛ زیرا که هیچ زمستانی ماندنی نیست؛ حتی اگر همه شب هایش یلدا باشد.

در این با هم بودن یلدایی، حافظ از عشق، غزل می سراید وما در جمع هم از همه فصل های خداوندی لذت می بریم و شکر می گوییم.

همین باهم بودن هاست که یلدا را نیک نام کرده و در تاریخ ماندگار است.




ادامه مطلب

[ جمعه 98/9/29 ] [ 6:18 عصر ] [ silver storm ]

خیال مبهم

 

 

نگاه کن

غروب که می‌ شود

خاطرات نبض مرا می‌ گیرند

تو زنده می‌ شوی

و من می‌ میرم

ای زیباترین حس دنیا

حالا که دوری

خیال و شب و تنهایی و باران

کدام یک مال من است ؟!

 




ادامه مطلب

[ شنبه 98/4/15 ] [ 9:42 صبح ] [ silver storm ]

تلقین

 

باید فراموشت کنم ، چندیست تمرین می کنم

 

من می توانم می شود ، آرام تلقین می کنم

 

با عکس های دیگری تا صبح ، صحبت می کنم

 

با آن اتاق خویش را ، بیهوده تزئین می کنم

 

سخت است اما می شود ، در نقش یک عاقل روَم

 

نه شب دعایت می کنم ، نه صبح نفرین می کنم

 

حالم نه اصلا خوب نیست ، تا بعد بهتر می شوم

 

فکری برای این دل ِ تنهای غمگین می کنم




ادامه مطلب

[ دوشنبه 98/4/10 ] [ 9:20 عصر ] [ silver storm ]

شب

شور دیدارت اگر شعله به دلها بکشد

رود را از جگر کوه به دریا بکشد

گیسوان تو شبیه است به شب،اما نه!

شب که اینقدر نباید به درازا بکشد

خود شناسی قدم اول عاشق شدن است

وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد

عقل،یک دل شده با عشق،فقط میترسم

هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد

یکی از ما دو نفر کشته به دست دگریست

باش تا کار من و عقل به فردا بکشد

زخمی کینه من!این تو و این سینه من

من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد

حال با پای خودت سر به بیابان بگذار

پیش از آنی که تو را عشق به صحرا بکشد

 

فاضل نظری





ادامه مطلب

[ شنبه 97/2/8 ] [ 3:33 عصر ] [ silver storm ]