سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لطفاً...


برای شادی روحم… کمی غــزل، لطفاً


دلم پر از غم و درد است… راهِ حل لطفاً


همیشه کام مـــــرا تلخ می کند دنیـا…


به قدرِ تلخیِ دنیــــای تان… عسل لطفاً


مرا به حالِ خودم ول کنیـــــد آدم هـا…


فقـــــط برای دمی… گریـــــه لااقـل ،لطفاً


کسی میان شما عشق را نمــــی فهمد…


ادا…دروغ… بس است این همــه دغل لطفاً


کجاست کوه کنـــــی تا نشان دهد اصلاً…


به حرف نیست که عاشق شدن… عمل لطفاً


به زور آمـــــده بودم… به اختیـار مــــرا…


ببر به آخرِ دنیـــــا… از ایـن محــــل لطفاً


نمانده راهِ زیادی… کنــــار قبرستـــــان


پیاده میشوم اینجا همیـن بغل لطفاً




ادامه مطلب

[ سه شنبه 99/1/26 ] [ 5:55 عصر ] [ silver storm ]

کوه استوار زندگی من...

بر جاده ی خاطرات قدم بر می دارم

و بر جای دستانت بر جای جای خانه بوسه میزنم

به یاد میآورم شادی و غم لحظه هایمان را

گاهی خاطرات چه بی رحم میشوند

زانوانم تاب نبودت را ندارد،کوه استوار زندگیم...

لحظات برایم رنگ میگیرند

و در سیل ای کاش های ذهن خود غرق میشوم

قلم به دست میگیرم

و دلتنگیم را فریاد میزنم...

دلتنگم...

دلتنگ لحظه ای که سر بر زانوانت میگذاشتم ،من بودم و دست های نوازشگر تو...

دلتنگ لحظه های دوتایی و شیطنت های من و صبوری های تو...

دلتنگ نگاه مهربانت و خنده های از ته دل...

دلتنگ گرمی آغوشت و زمزمه ی آرامت در گوشم که نمیگذاری قدمی از تو دور شوم...

هم قدم و همراه لحظه هایم...

ببین تنهایی لحظاتم را...

ببین خنده هایی که گوش آسمان را کر میکرد،فراموش شدند با نبودنت

ببین لحظه هایم بی وجودت رنگ غم گرفته

آبی آسمان زندگیم بی رنگ شده

به تو نیاز دارم تا دوباره جان بگیرم...

به دست های مهربانت

به نگاه های گرمت

به آغوش پر مهرت

وزمزمه های امیدوارانه ات

مرد گذشته و آینده ام

کوه استوار زندگی من...

از تقدیر گله مندم

اما از تو آموخته ام که رضای او را ارجه بر رضایت خود بدانم ...

ولی با دل تنگ خود چه کنم؟

با آسمان همیشه ابری چشمانم چه کنم؟

 

زندگی میکنم با تک تک خاطراتت،زندگی من...





ادامه مطلب

[ شنبه 98/9/16 ] [ 10:47 صبح ] [ silver storm ]

شادی

کاش آدم ها می دانستند که در هر دیدار

 

یک تکه از یکدیگر را با خود می برند…

 

عده ای فقط غم هایشان را به ما می دهند!

 

و چقدر اندک هستند

 

آدم های سخاوتمندی که وقتی به خانه بر می گردی،

 

می بینی تکه های شادی هایشان را

 

در مشت های تو جا گذاشته اند...




ادامه مطلب

[ جمعه 98/3/24 ] [ 8:36 عصر ] [ silver storm ]

خاطرات بیمار...

 

دفتر خاطراتم بیمار است

غم مینویسد لحظاتم را

بغض مینویسد شادیم را

اشک میکشد لبخندم را

فریادم را سکوت میپندارد

سکوتی در پرتگاه هیاهوی

تنهایم مینویسد در آشوب شهر

شکسته بال مینویسد در اوج پروازم

                                 دفتر خاطراتم بیمار نیست....

                                             به گمانم معنای خوب بودم هایم را فهمیده....

(silver storm)




ادامه مطلب

[ جمعه 97/9/9 ] [ 2:33 عصر ] [ silver storm ]