سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اشتباهی...

گاهی وقتا...

باید از خودت خاطره ی بد بسازی

برای کسی که بهترین لحظه ها رو باهاش داشتی تا رفتنت براش راحت تر باشه

گاهی وقتا با اینکه با همه ی وجودت برای حال خوبت به کسی مدیونی ولی نباید ازش تشکر کنی

گاهی باید بد باشی برای کسی که برات بهترین بود

بعضی وقتا ...

درست وقتی که داری به زندگی ایمان پیدا میکنی باید همه چیز رو کنار بزاری

همیشه همه چیز درست پیش نمیره...

گاهی ی آدمایی وارد زندگیمون میشن که بعد ی مدت متوجه میشیم که برامون با خانواده فرقی ندارن و افسوس میخوری که بدون نسبت خونی نمیتونی کنارشون باشی

ی آدمایی هستن که بودن باهاشون اشتباهه...

بعضی وقتا هست که قلبت میخواد کنارش باشی ولی عقلت میدونه که خواستش اشتباهه و این میشه سخت ترین جدال عمرت

گاهی باید خودت دل کندن رو براش آسون تر کنی

واقعا چرا نمیشه نگاهمونو به بعضی چیزا عوض کنیم؟

بعضی از رسومات دارن محبت رو ازمون میگیرن اما حواسمون نیست...

یکم بیشتر مراقب قلبای همدیگه باشیم...

مراقب باشیم توی زندگی همدیگه اشتباهی نباشیم...

 

به دوتا دل شکسته نمیشه منطق یاد داد...

 

(Silver storm)




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 99/4/12 ] [ 9:26 عصر ] [ silver storm ]

رها...

 

بگیر از من این هردو فرمانده را

"دل عاشق" و "عقل درمانده" را

 

اگر عشق با ماست ؛ این عقل چیست؟

بکُش! هم پدر هم پدر خوانده را

 

تو کاری کن ای مرگ ! اکنون که خلق

نخواهند مهمان ناخوانده را

 

در آغوش خود "بار دیگر" بگیر

من این موج از هر طرف رانده را

 

شب عاشقی رفت و گم کرده ام

در شیشه ی عطر وامانده را ...

 

فاضل نظری




ادامه مطلب

[ جمعه 99/3/9 ] [ 11:19 عصر ] [ silver storm ]

سخت است...

 

سخت است قلم باشی و دلتنگ نباشی

با تیغ مدارا کنی و سنگ نباشی

سخت است دلت را بتراشند و بخندی

هی با تو بجنگند و تو در جنگ نباشی

از درد دل شاعر عاشق بنویسی

با مردم صد رنگ هماهنگ نباشی

مانند قلم تکیه به یک پا کنی اما

هنگام رسیدن به خودت لنگ نباشی

سخت است بدانی و لب از لب نگشایی

سخت است خودت باشی و بی رنگ نباشی
 




ادامه مطلب

[ شنبه 99/2/13 ] [ 4:32 عصر ] [ silver storm ]

من بی تو...

 

رنگ اشکم بی تو دارد ارغوانی می شود

سرفه هایم تازگیها آنچنانی می شود

انتظارت کار دارد دست چشمم میدهد

رفته رفته عینکم ته استکانی می شود

هرچه غم بود از دلم با اشک بیرون شد ولی

خاطراتت پشت پلکم بایگانی می شود

 





ادامه مطلب

[ سه شنبه 99/1/26 ] [ 6:2 عصر ] [ silver storm ]

لطفاً...


برای شادی روحم… کمی غــزل، لطفاً


دلم پر از غم و درد است… راهِ حل لطفاً


همیشه کام مـــــرا تلخ می کند دنیـا…


به قدرِ تلخیِ دنیــــای تان… عسل لطفاً


مرا به حالِ خودم ول کنیـــــد آدم هـا…


فقـــــط برای دمی… گریـــــه لااقـل ،لطفاً


کسی میان شما عشق را نمــــی فهمد…


ادا…دروغ… بس است این همــه دغل لطفاً


کجاست کوه کنـــــی تا نشان دهد اصلاً…


به حرف نیست که عاشق شدن… عمل لطفاً


به زور آمـــــده بودم… به اختیـار مــــرا…


ببر به آخرِ دنیـــــا… از ایـن محــــل لطفاً


نمانده راهِ زیادی… کنــــار قبرستـــــان


پیاده میشوم اینجا همیـن بغل لطفاً




ادامه مطلب

[ سه شنبه 99/1/26 ] [ 5:55 عصر ] [ silver storm ]

یکی مثل تو...

 

میگویند گاهی تنها یک دعای از ته دل کافیست تا همه چیز عوض شود.

نمیدانم چه میخواهی

از او خواهم برای تو

هرآنچه در دلت خواهی

 

باید یکی را در زندگی داشت.

حتما که نباید عشق یا معشوقت باشد

میتواند یک دوست یا یک رفیقِ خیلی صمیمی باشد‌.

که حالت کنارش خوبه خوب باشد.

که شریکِ غم و شادی هایَت باشد.

که تـفریح و شوخی و خنده هایت

کنار او باشد …

که روز هایت چه خوب و چه بد کنار او بگذرد

باید “یکی” را در زندگی داشت.

یکی از جنسِ رفیقی بی ریا.

یکی درست مثلِ “تــو”




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 98/11/17 ] [ 7:28 عصر ] [ silver storm ]

رها باش...

 

شکست ها و نگرانی هایت را رها کن،

خاطراتت را،

نمیگویم دور بریز،اما قاب نکن به دیوار

دلت…

در جاده ی زندگی، نگاهت که به عقب

باشد؛

زمین می خوری…

زخم بر می داری…

و درد می کشی…

نه از بی مهری کسی دلگیر شو …

نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم…

به خاطر آنچه که از تو گرفته شده،

دلسرد مباش، تو چه می دانی؟

شاید … روزی … ساعتی … آرزوی

نداشتنش را می کردی…

تنها اعتماد کن و خود را به او بسپار …

هیچ کس آنقدر قوی نیست که ساعتها

بر عکس نفس بکشد …

در آینده لبخند بزن…

این همان جایی است که باید باشی!

هیج کس تو نخواهد شد

آرامش سهم توست …




ادامه مطلب

[ جمعه 98/9/29 ] [ 6:23 عصر ] [ silver storm ]

بیجاره پاییز...÷

بیچاره پاییز...

دستش نمک ندارد...

این همه باران به آدم ها میبخشد،اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنند.

خودمانیم...

تقصیر خودش است؛

بلد نیست مثل "بهار"خودگیر باشد

تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و با هزار ناز و کرشمه

سال تحویلی را هدیه دهد...

سیاست"تابستان"را هم ندارد

که در ظاهر با آدم ها گرم و صمیمی باشد

ولی از پشت خنجری سوزناک بزند

بیچاره....

بخت و اقبال "زمستان" هم نصیبش نشد

که با اینهمه سردی و بی تفاوتی اش این همه خواهان داشته باشد !


او"پاییز"است

رو راست و بخشنده...

ساده دل

فکر میکند اگر تمام داشته هایش را زیر پای آدم ها بریزد،

روزی

جایی

لحظه ای

از خوبی هایش یاد میکنند

خبر ندارد آدم ها رو راست بودن و بخشنده بودنش را به پای محبتش نمیگذارند...

یکی به این پاییز بگوید

آدم ها یادشان میرود که رسم عاشقی را یادشان داده ای...

دست در دست معشوقه ای دیگر پا بر روی برگ هایت میگذارند و میگذرند...

تنها یادگاری که برایت میماند

"صدای خش خش برگ های تو بعد از رفتن انهاست"...!!

 




ادامه مطلب

[ شنبه 98/8/11 ] [ 6:10 عصر ] [ silver storm ]

حواسمان نیست

 

حواسمان هست به این رک بودن ها؟!

حواسمان نیست که چه راحت با حرفی که در هوا رها میکنیم

چگونه یک نفر را به هم میریزیم!

چند نفر را به جان هم می اندازیم!

چه سرخوردگی یا دلخوری هایی به جای میگذاریم!

چقدر زخم میزنیم...!

حواسمان نیست؛ که ما میگوییم  و رد میشویم و میگذاریم به پای رک بودنمان...

اما یکی ممکن است گیر کند!

بین کلمه های ما... بین قضاوتهای ما...

بین برداشت های ما...

دلی که میشکنیم ارزان نیست...




ادامه مطلب

[ چهارشنبه 98/7/17 ] [ 9:37 عصر ] [ silver storm ]

جدال عشق

 

عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند

هر دو از احساس نفرت پر شدند

دل به چشمان کسی وابسته بود

عقل از این بچه بازی خسته بود

حرف حق با عقل بود اما چه سود

پیش دل حقانیت مطرح نبود

دل به فکر چشم مشکی فام بود

عقل آگاه از خیال خام بود

عقل با او منطقی رفتار کرد

هرچه دل اصرار, عقل انکار کرد

کشمکش ها بینشان شد بیشتر

اختلافی بیشتر از پیشتر

عاقبت عقل از سر عاشق پرید

بعد ازآن چشمان مشکی را ندید

تا بخود آمد بیابانگرد بود

خنده بر لب از غم این درد بود




ادامه مطلب

[ دوشنبه 98/4/10 ] [ 9:24 عصر ] [ silver storm ]