سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگرانی...

عاشق که شدی در هیجانی، نگرانی

عشق است و تو هستی و جهانی نگرانی

عاشق که شدی فرق ندارد که کجا، کی

یا اینکه برای چه کسانی نگرانی

تا زمزمه ی زخمی یک برگ بیاید

بر بال نسیمش ننشانی، نگرانی

در باغ اگر چهچهه ی چلچله ای هست

آن را به درختی نرسانی، نگرانی

یک روز می آیی به خودت؛ خسته ترینی

پیری و شده تازه جوانی نگرانی

تا خواب که آشفته شود از تب و تابش؟

اینبار که افتاد به جانی نگرانی

عاشق که شدی فرق ندارد که کجا؟ کی؟

تا صبح قیامت نگرانی نگرانی




ادامه مطلب

[ شنبه 99/2/13 ] [ 4:40 عصر ] [ silver storm ]

عاشقم...

 

از میان همه شغل های جهان ...

عاشقی را برگزیدم ...

که شغلی تمام وقت است ...

کارفرمایی به جز خداوند ندارم ...

و‌همکارم با درخت که می روید ...

و با خورشید که می تابد ...

و با زمین که می گردد....

همه روزها، روز عشق است ...

و‌ نه پنج شنبه ها تعطیلم ...

و نه جمعه ها....

شغلم حقوق ثابتی ندارد...

 بیمه و بازنشستگی هم؛...

اما تا بخواهی مزایا دارد....

و چه مزیتی از آن بالاتر ...

که کارمند کوچکی باشی ...

در سازمانی که خدا اداره اش می کند....

عرفان نظر آهاری




ادامه مطلب

[ جمعه 98/7/12 ] [ 7:38 عصر ] [ silver storm ]

پرواز را بیاموز

 

وقتی راه رفتن را آموختی،دویدن را بیاموز؛و دویدن را که آموختی،پرواز را...

راه رفتن بیاموز؛زیرا راه هایی که میروی جزئی از تو میشود و سرزمین هایی که میپیمایی بر مساحت پیش روی تو می افزاید...

دویدن بیاموز؛چون هرچیزی را که بخواهی دور و هرقدر که زود باشی دیر است...

و پرواز را یاد بگیر،نه برای اینکه از زمین جدا باشی؛برا یآنکه به اندازه فاصله زمین تا اسمان گسترده شوی!

من...

راه رفتن را از یک سنگ...

دویدن را از یک کرم خاکی...

و پرواز را از یک درخت آموختم...!!!

باد ها از رفتن به من چیزی نگفتند زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمیشناختند...




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 97/4/14 ] [ 9:4 عصر ] [ silver storm ]