سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درگیر شلوغی ها...

تو را دلواپسم هر روز، هنگام شلوغی‌ها

که می‌ترسم بیفتی باز در دام شلوغی‌ها

خیابان را ببین! چون مار سمی می‌خزد در شهر

خیابانی که کم‌کم می‌شود رام شلوغی‌ها

نفس در سینه‌ام حبس است وقتی "زنده باد" تو

شبیه پرچمی رقصیده بر بام شلوغی‌ها

دوباره انتظاری که به جوش آورده خونت را

چراغ قرمز و رگبار دشنام شلوغی‌ها

نگاهم چون زنی خنیاگر و گیسوپریشان است

که می‌رقصد میان موج آرام شلوغی‌ها

تو را گم می‌کنم در چارراه گیج آزادی

- مسیر بسته‌ی معمول ایام شلوغی‌ها_

تو را دلواپسم، این فکر می‌ترساندم بدجور

که نامت می‌شود یک روز: گمنام شلوغی‌ها!

هراسان کوچه‌ها را یک به یک بیهوده می‌گردم

تو را از دست دادن، بود فرجام شلوغی‌ها...


مریم آرام




ادامه مطلب

[ جمعه 99/3/23 ] [ 5:42 عصر ] [ silver storm ]

عاشقی؟؟!!


مدتیست

دست و پا چلفتی شده ام

حواسم پرت است

با خودکار بدون جوهر

شعر مینویسم

و در قفسه ی کتاب هایم

یک جفت کبوتر

آب و واژه میخورند

همین دیروز

باران که میبارید

با کفش های لنگه به لنگه

در خیابان

پرواز میکردم

و جای کرایه

به راننده تاکسی

آدرس محله ای در اردیبهشت را دادم

خلاصه مدتیست

هر کاری میکنم

میگویند:

عاشقی؟!




ادامه مطلب

[ جمعه 98/5/4 ] [ 12:55 عصر ] [ silver storm ]

خیال

آسمان باز دلش گرفته، و آرام آرام گریه میکند
تمام احساسش را به زمین میدهد
خودم را با قطره های اشکش خیس میکنم
آهسته آهسته در خیابان های آب گرفته اطراف قدم میزنم
قدم ها را با دقت درون چاله های آب میگزارم
سرم را بالا میگیرم ، اشک هایش سر تا پایم را خیس میکند
هوا سرد است ولی فقط دستانم این را میفهمد
دستان تک مانده یخ زده ، با یک ها، دلشان را گرم میکنم
همراه با قطار افکار به راهم ادامه میدهم ، در زمان غرق میشوم
آری دیگر هیچ چیز را نمیفهمم ، گذر ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت ها
دیگر برایم مفهومی ندارد
گاه لبخندی بر لبانم نقش میبندد، اما چه سود گذراست
من هم باید بگذرم از خیالات و خیابان ها
عابران مثل قطار های بخار در حال حرکتند
چرا به اطراف توجه نمیکنند؟
به مروارید های نرمی که بر صورتشان میخورد
به بوی چمن ،گل خیس
به موج  قدم هایشان درون آب
آه ای باران، چقدر زیبایی
از سرمای دل انگیزت درون قلبم گرم گرم است
خودم را میبینم کنار شومینه
به آتش خیره شدم ، فقط جای یک فنجان چای گرم خالیست
من آزاد آزادم، بال های خیالم به من اجازه حبس شدن را نمیدهند
چه دنیای زیبایست خیال
کاش میشد ماند در انجا ، در ها را بست و از هر چه بدی بود دور ماند
آه باز هم خیال، واقعیت مثل سنگی بر سرم میخورد
باید بروم، در دنیای خیالم را قفل میکنم
امن امن است




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 97/12/9 ] [ 10:35 عصر ] [ silver storm ]