سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی کنیم

در مدتی که در این دنیا هستید به

 معنای واقعی کلمه زندگی کنید.

 "زندگی کنید"

هر چیزی را تجربه کنید.

مراقب خودتان و دوستانتان باشید.

خوش بگذرانید، دیوانگی کنید، عجیب باشید.

بیرون از خانه بروید، تلاش کنید وشکست بخورید.

چون به هر حال این اتفاق می افتد

 پس بهتر است از آن لذت ببرید.

موقعیت یادگیری از شکست هایتان را از دستت ندهید.

دلیل مشکل را پیدا کنید واز بین ببریدش.

سعی نکنید کامل باشید!!! اصلا ، اصلا !

فقط سعی کنید یک نمونه عالی باشید از انسانیت.

یک انسانِ خوشبخت..




ادامه مطلب

[ یکشنبه 99/2/28 ] [ 10:20 عصر ] [ silver storm ]

کوه استوار زندگی من...

بر جاده ی خاطرات قدم بر می دارم

و بر جای دستانت بر جای جای خانه بوسه میزنم

به یاد میآورم شادی و غم لحظه هایمان را

گاهی خاطرات چه بی رحم میشوند

زانوانم تاب نبودت را ندارد،کوه استوار زندگیم...

لحظات برایم رنگ میگیرند

و در سیل ای کاش های ذهن خود غرق میشوم

قلم به دست میگیرم

و دلتنگیم را فریاد میزنم...

دلتنگم...

دلتنگ لحظه ای که سر بر زانوانت میگذاشتم ،من بودم و دست های نوازشگر تو...

دلتنگ لحظه های دوتایی و شیطنت های من و صبوری های تو...

دلتنگ نگاه مهربانت و خنده های از ته دل...

دلتنگ گرمی آغوشت و زمزمه ی آرامت در گوشم که نمیگذاری قدمی از تو دور شوم...

هم قدم و همراه لحظه هایم...

ببین تنهایی لحظاتم را...

ببین خنده هایی که گوش آسمان را کر میکرد،فراموش شدند با نبودنت

ببین لحظه هایم بی وجودت رنگ غم گرفته

آبی آسمان زندگیم بی رنگ شده

به تو نیاز دارم تا دوباره جان بگیرم...

به دست های مهربانت

به نگاه های گرمت

به آغوش پر مهرت

وزمزمه های امیدوارانه ات

مرد گذشته و آینده ام

کوه استوار زندگی من...

از تقدیر گله مندم

اما از تو آموخته ام که رضای او را ارجه بر رضایت خود بدانم ...

ولی با دل تنگ خود چه کنم؟

با آسمان همیشه ابری چشمانم چه کنم؟

 

زندگی میکنم با تک تک خاطراتت،زندگی من...





ادامه مطلب

[ شنبه 98/9/16 ] [ 10:47 صبح ] [ silver storm ]

شادی

کاش آدم ها می دانستند که در هر دیدار

 

یک تکه از یکدیگر را با خود می برند…

 

عده ای فقط غم هایشان را به ما می دهند!

 

و چقدر اندک هستند

 

آدم های سخاوتمندی که وقتی به خانه بر می گردی،

 

می بینی تکه های شادی هایشان را

 

در مشت های تو جا گذاشته اند...




ادامه مطلب

[ جمعه 98/3/24 ] [ 8:36 عصر ] [ silver storm ]

گرگ و میش غربت

هرگز غروب غربت را ندیده ای
آن زمان که گرگ و میش افق
غمی جانکاه را بر ظرف شیشه ای شفاف سینه ات روانه می کند
در اعماق نا خوداگاه تخیل های کودکی و نوجوانیت
داغی عظیم
از دلتنگی لحظه های ناب
خانه می کند
نسیمی سوزان در تیهه ای خشک
امواج گیسوان ژولیده ات را
شانه می کند
حالا مرغ آوازه خوان دل
در تنگنای دلتنگیهای سینه ات
با بغض و درد و آه
آشیانه می کند
دلواپس که می شوی
غمی عظیم دلت را فرو می بلعد
می خواهی از فرط غریبی و آهی که در گلویت گره خورده
به دور از گوش هایی که گلایه وار
گریه ها را با انگشت اشاره
نشانه میکنند
فریادی به بلندای قله ی سکوت
آواز درد را
بیهوده سر دهی
تنها قلم نویس همین واژه های گنگ
آرام بخش لحظه ی مجنونیت شود




ادامه مطلب

[ پنج شنبه 97/12/9 ] [ 10:31 عصر ] [ silver storm ]

حاصل عمر؟؟؟

 

 

زندگی گفت:                                                 

که آخر چه بود حاصل من؟

عشق فرمود:                                                  

تا چه بگوید دل من.

عقل خندید:                                                     

کجا حل شود این مشکل من؟

مرگ خندید:                                                  

در این خانه ی ویرانه ی من...




ادامه مطلب

[ سه شنبه 97/7/10 ] [ 6:16 عصر ] [ silver storm ]